عکاسی مزرعه گل نرگس جویبار

تنِ خسته‌اش را می‌کشید تا شاید آدمی، آبادی چیزی ببیند. رنگ‌های زرد و سفید در دوردست پیدا بود اما رَد آدمی دیده نمی‌شد. کتانی‌اش لباسی از گل‌ولای تن کرده بودند. هرچه می‌رفت جاده بیشتر ادامه داشت.

عطری در هوا جریان داشت، عطری که دست اکسیژن را گرفته بود و باهم به ریه‌اش وارد می‌شدند. عطر آنقدر واضح نبود که تشخیص دهد عطر تن آدمی‌ست یا موجودی دیگر. ته دلش پرتو نوری می‌تابید که به پاهای بی‌رمقش قدرت ادامه می‌داد. آب نمی‌دید سراب نمی‌دید فقط رنگ بود. رنگ‌ها آنقدر روشن و زنده بودند که گویی به سمت تونل بهشت می‌رفت.

کم کم منظره روبه‌رو نمایان می‌شد. چشم‌هایش درخشید از دیدن آنهمه گل زیبا. حالا دیگر عطرناشناخته نام عطر گل نرگس به خود گرفته بود. مزرعه گل نرگس در مقابل چشمانش کم از منظره بهشت نداشت. خستگی پاهایش را حس نمی‌کرد. کفش‌هایش را درآورد، کلاه از سر برداشت و به سمت مزرعه دوید.

ریه‌هایش را از عطر گل پر و خالی می‌کرد. میان گل‌ها دراز کشید گویی یک ردیف را گل سرخ کاشته‌اند. گل‌های نرگس بر روی موهایش سَر خَم کردند. چشمانش را بست دیگر هیچ نمی‌خواست و نمی‌نگریست و نمی‌انگاشت.

این مجموعه عکس را در ظهر زمستانی دی ماه در روستای کردکلا جویبار ثبت کرده ام. خوشحال می‌شوم نظرتان را درباره عکس‌ها و نوشته‌ام بخوانم.